مرکز مشاوره دانشجویی- بروشور
سرنوشت شما در دستان کیست

حذف تصاویر و رنگ‌ها  | تاریخ ارسال: 1392/8/7 | 

  سرنوشت شما در دستان کیست؟

  در زیر لیستی از جملاتی آمده که همه ما گاهی به آنها فکر می‌کنیم. هیچ پاسخ درست یا غلطی وجود ندارد، ممکن است با بعضی از جملات موافق باشید و با بعضی دیگر مخالف. تا چه حدی با هر جمله موافق یا مخالف هستید؟ میزان مخالفت یا موافقت خودتان را با توجه به راهنمایی که در اختیارتان گذاشته‌ایم مشخص کنید. هر جمله را با دقت مطالعه کرده و بعد میزان موافقت یا مخالفت‌تان را تعیین کنید. معمولا اولین احساس و پاسخی که پس از خواندن هر جمله به ذهنتان می‌رسد بهترین پاسخ ممکن است.

  1=به شدت مخالفم، 2=تقریبا مخالفم، 3=کمی مخالفم، 4=کمی موافقم، 5=تقریبا موافقم، 6=کاملا موافقم

  1-این که به عنوان رهبر و مدیر انتخاب شوم یا نه فقط به توانایی‌های خودم بستگی دارد.

  2-در بیشتر موارد، زندگی من به دلیل یک اتفاق یا تصادف تغییر کرده است.

  3-احساس می‌کنم وقایع مختلف زندگی من تحت‌تاثیر افراد قدرتمند است نه من.

  4-اگر راننده خوبی باشم می‌توانم از بروز تصادف جلوگیری کنم.

  5-اگر برنامه‌ریزی کنم مطمئنم که می‌توانم برنامه‌ریزی‌هایم را اجرایی کنم.

  6-هیچ راهی ندارم که از بروز بدشانسی‌ها جلوگیری کنم.

  7-معمولا به این دلیل به اهدافم می‌رسم که آدم خوش‌شانسی هستم.

  8-اگر مقابل روسا و مدیران، خودم را خوب و دوست‌داشتنی جلوه ندهم آنها مسوولیت مدیریت و مقام‌های بالاتر را به من نمی‌دهند حتی اگر توانایی‌های بالایی داشته باشم.

  9-تعداد دوستانم نشان‌دهنده این است که من چقدر دوست‌داشتنی هستم.

  10-به این باور رسیده‌ام که هر چه قرار باشد اتفاق بیفتد، اتفاق می‌افتد و کسی نمی‌تواند از بروز آن جلوگیری کند.

  11-دیگران زندگی مرا کنترل و هدایت می‌کنند.

  12-اگر تصادف کنم تنها دلیل آن بدشانسی من است.

  13-افرادی مانند من که فرد یا افرادی قدرتمند و زورگو از خانواده و دوستان، زندگی آنها را می‌گردانند شانسی ندارند که زندگیشان را مطابق میل خودشان اداره کنند.

  14-عاقلانه نیست که برای آینده دور برنامه‌ریزی کنم چون عوامل بسیاری می‌تواند آینده خوب یا بدی را برای من رقم بزنند.

  15-اگر می‌خواهم به آن چه دوست دارم برسم باید افراد قدرتمندتر از خودم را راضی نگه دارم.

  16-مدیر یا رییس شدن من بستگی به این واقعیت دارد که آیا فرد خوش‌شانسی هستم یا نه.

  17-اگر دیگران مرا دوست نداشتند الان این قدر دوست و آشنا نداشتم.

  18-من می‌توانم تعیین کنم که چه اتفاقی برایم رخ دهد.

  19-معمولا می‌توانم به اهداف و علایقم دست یابم.

  20-اگر تصادف کنم دلیل آن، رانندگی بد و نادرست دیگران است.

  21-اگر به چیزی که دوست دارم برسم دلیل آن این است که برای رسیدن به آن تلاش کرده‌ام.

  22-اگر بخواهم به چیزی که می‌خواهم برسم باید کاری کنم که افراد مسلط بر من به اهدافشان برسند تا اجازه دهند من هم به خواسته‌هایم برسم.

  23-تنها اعمال و رفتار خود من می‌توانند زندگی مرا تعیین کنند.

  24-این که دوستان زیادی دارم یا برعکس تنها هستم، به دلیل قضا و قدر است.

  هدف اصلی روان‌شناسان از طراحی این تست، سنجیدن سه مقوله است: قدرت خود، اعتقاد به قدرت دیگران و شانس.

  برای محاسبه امتیازتان در زمینه قدرت خود پاسخ جملات زیر را با یکدیگر جمع بزنید:

  23، 21، 19، 18، 9، 5، 4، 1

  امتیاز شما در زمینه اعتقاد به قدرت دیگران از جمع بستن پاسخ جملات شماره‌های زیربه دست می‌آید:

  20،22، 17، 15، 13، 11، 8، 3

  و در نهایت امتیاز بخش شانس با جمع بستن پاسخ جملات زیر تعیین می‌شود:

  24، 16، 14، 12، 10، 7، 6، 2

  حد میانه امتیازات در بخش‌های مختلف این تست به قرار زیر است:

  عنوان

  مردان

  زنان

  قدرت خود

  32

  32

  اعتقاد به قدرت دیگران

  21

  18

  شانس

  15

  13

  همان‌طور که در جدول بالا مشاهده می‌کنید زنان و مردان به یک میزان به قدرت خود در تعیین سرنوشت و دستیابی به اهدافشان باور دارند اما مردان معمولا بیش از زنان بر این باورند که عوامل دیگری مانند افراد قوی‌تر از خود و شانس می‌توانند در موفقیت و رسیدن آنها به اهدافشان موثر باشند. به اعتقاد شما چه کسی مسیر زندگی شما را تعیین می‌کند؟ پس از انجام تست حاضر تا حدی می‌توانید دریابید اعتقاد واقعی شما در مورد این مساله چیست، چون بسیاری افراد معتقدند خودشان تعیین کننده اتفاقات و رخدادهای زندگی خود هستند، اما اگر رفتارها و گفتار این افراد را به دقت مورد بررسی قرار دهیم متوجه می‌شویم که واقعیت چیز دیگری است و آنها به قدرت عواملی مانند شانس یا افرادی چون پدر و مادر یا مدیران، بیش از قدرت خود باور دارند. اعتقاد به نیروهای داخلی و خارجی در تعیین قضا و قدر و سرتوشت افراد از مهم‌ترین عوامل در دستیابی به موفقیت یا ناکامی‌های زندگی است. در ابتدای مطلب کمی بیشتر در مورد نیروهای داخلی و خارجی توضیح می‌دهیم. یکی از مهم‌ترین تفاوت‌های افراد با یکدیگر در میزان اعتقاد افراد به این است که آنها تا چه میزان کنترل‌کننده زندگی خود هستند. گروه اول معتقدند تلاششان نتیجه بخش است و با تلاش می‌توانند تغییراتی در زندگی ایجاد کنند، مثلا می‌توانند شغل مورد علاقه‌شان را بیابند یا در امور مختلف زندگی با تلاش خود می‌توانند موفق شوند، این گروه به نیروهای داخلی معتقدند. گروه دوم معتقدند هر قدر تلاش کنند نمی‌توانند تغییری در زندگیشان ایجاد کنند و معمولا در صحبت‌هایشان از خوش‌شانسی و بدشانسی، قضا و قدر و تقدیر یا نقش مهم دیگران در موفقیت و شکست‌های خود سخن می‌گویند. این افراد به نیروهای خارجی معتقدند. این دو گروه از جهات مختلف با یکدیگر متفاوتند، معمولا معتقدان به نیروهای داخلی فعال‌تر، هوشیارتر و هدفمند‌تر هستند و تلاش می‌کنند که کنترل زندگی و دنیای خود را خودشان برعهده بگیرند، اما آنها که به نیروهای خارجی معتقدند هر کاری کنند نمی‌توانند تغییری ایجاد کنند پس می‌نشینند و نظاره می‌کنند که سرنوشت برای آنها چه اتفاقاتی را رقم می‌زند. در تحقیقی، روان‌شناسان دریافتند بیمارانی که به نیروهای داخلی و قدرت خود باور دارند زمانی که به بیماری‌های صعب‌العلاج مبتلا می‌شوند شانس بیشتری برای بهبودی دارند چون بیشتر برای رسیدن به سلامتی تلاش می‌کنند در حالی که گروه معتقد به نیروهای خارجی این شانس را ندارند، آنها معتقدند تلاش‌هایشان بی‌نتیجه است و هر چه قضا و قدر آنها باشد همان رخ می‌دهد. این گروه بنا به نظر روان‌شناسان به زیر گروه دیگر تقسیم می‌شوند: آنها که معتقدند سرنوشت و زندگیشان توسط افراد قدرتمند چه دولتمردان و چه اعضای خانواده تعیین می‌شود و آنها که معتقدند هر چه برایشان رخ می‌دهد به خاطر شانس و قضا و قدر است و هیچ انسانی نمی‌تواند آن چه را از قبل برایشان مقدر شده تغییر دهد. افرادی که در ستون شانس و اعتقاد به قدرت دیگران امتیاز بیشتری به دست آورده‌اند معمولا عصبی، افسرده، زود‌رنج، مشکوک به افراد و وقایع مختلف هستند و اعتمادبه نفس پایینی دارند، معمولا دنیا در نظر این افراد محیطی ناامن، بی‌رحم و در مواردی تهدید‌کننده است. البته به یاد داشته باشید که این اصلا به این معنی نیست که افراد معتقد به نیروهای داخلی عاری از هر گونه مشکل و اختلال عصبی یا روحی هستند، آنها هم بنا به شیوه زندگی، دوران کودکی و محیط خانوادگی که در آن رشد کرده‌اند می‌توانند مشکلات روحی مختلفی داشته باشند اما این مشکلات در گروه اول بیشتر هستند چون این افراد همواره در زندگی احساس ضعف و ناتوانی می‌کنند، هنگامی که مشکلی برایشان پیش می‌آید اعتقاد و باوری به توانایی‌های خود ندارند و همین امر برای آنها بسیار آزاردهنده است. باورهای این دو گروه در موارد مختلف بسیار جالب است. فرض کنید به تعدادی از افراد این دو گروه چند حرف داده شود تا با آنها کلمه‌ای معنادار بسازند، بعد از اتمام کار به هر دو گروه گفته می‌شود که این کار را به بهترین شکل ممکن انجام داده‌اند. آن چه تفاوت این دو گروه را بیش از پیش آشکار می‌سازد حرف‌هایی است که آنها به خود می‌گویند. آنها که به نیروهای داخلی و توانایی‌های خود باور دارند به خود می‌گویند: تعجب‌آور نیست من باهوش هستم و توانستم به خوبی این کار را انجام دهم یا می‌گویند: خوب معلوم است که موفق می‌شدم چون تلاش کردم. اما افراد گروه دیگر می‌گویند: حتما کار ساده‌ای بود که من توانستم آن را به خوبی انجام دهم یا می‌گویند: شانس آوردم که موفق شدم. اساسا افراد این گروه ارزش و اعتباری برای توانایی‌های خودشان قائل نیستند.

  برعکس افراد معتقد به نیروهای خارجی به شکست ها و ناکامی‌هایشان ارزش زیادی می‌دهند و علت شکست‌ها را در بسیاری از مواقع نتیجه عملکرد ضعیف و بد خودشان می‌دانند. زمانی که در کاری شکست می‌خورند به خود می گویند: خوب طبیعی بود که شکست بخورم، من در این زمینه همیشه ضعیف بودم. ولی آنها که به توانایی‌های خود باور دارند در این زمان به خود می‌گویند: اگر هر کس دیگری هم به جای من بود در این کار شکست می‌خورد. یا برای انجام این کار زمان کافی در اختیار من نگذاشتند. همچنین برای اثبات توانایی‌های خود تلاش می‌کنند و دیگر مهارت‌های خود را نشان می‌دهند تا به طرف مقابل نشان دهند که شکست خوردن در آن مورد ضعف آنها نبوده اما افراد گروه اول به جای تلاش بیشتر از قبل به این باور می‌رسند که ناتوان هستند و بر ضعف‌های خود بیشتر از قبل تمرکز می‌کنند.

  تفاوت دیگر دو گروه هنگام تصمیم‌گیری‌ها مشخص می‌شود. مردی را در نظر بگیرید که در جست‌و‌جوی شریکی برای زندگی خود است. این مرد تاکنون با سه زن ملاقات داشته اما هیچ‌کدام از برخورد و رفتار او خوششان نیامده و به او پاسخ مثبت نداده‌اند. اگر این مرد به توانایی‌های خود و نیروهای داخلی معتقد باشد دلیل این شکست را درمی‌یابد و هنگام ملاقات با نفر چهارم برخورد خود را تغییر می‌دهد تا بتواند موفق شود چون افراد این گروه دوست دارند پیروز باشند و برای رسیدن به پیروزی تلاش می‌کنند اما اگر او به نیروهای خارجی معتقد باشد هنگام دیدار با فرد چهارم نیز به شیوه قبل عمل می‌کند و عجیب نیست اگر باز هم شکست بخورد. عجیب این‌جاست که افراد این گروه بعد از شکست‌خوردن روش خود را تغییرنمی‌دهند چون با خود می‌اندیشند شاید این بار نتیجه مثبت بدهد ولی زمانی که در کاری پیروز می‌شوند روش خود را تغییر می‌دهند چون می‌ترسند در دفعات بعدی آن کار نتیجه مثبت ندهد.

  این نوع شخصیت از سنین کودکی در افراد شکل می‌گیرد و اگر خانواده‌ها در تغییر آن کمک نکنند در فرد برای همیشه باقی می‌ماند چون تغییر این دیدگاه و باور در بزرگسالی بسیار دشوار است. فرد باید آن چه را که در تمام عمر باور داشته و با آن زندگی کرده تغییر دهد و به طور کلی دگرگون کند و این کار ساده‌ای نیست.

  اگر شما در ستون قدرت خود امتیازی کمتر از حدمیانه و در دو ستون دیگر بالاتر از حدمیانه کسب کرده‌اید باید در باورهایتان تجدیدنظر کرده و تلاش برای تغییر را از هم‌اکنون آغاز کنید. اگر چه گفتیم که این کار دشوار است اما شک نداشته باشید که باتلاش، غیرممکن‌ها ممکن می‌شود و این تغییر به هیچ‌وجه غیرممکن نیست پس می‌توانید تغییر کنید. از این به بعد هر گاه فکر کردید هیچ‌کدام از کارها و تلاش‌های شما نمی‌تواند تغییری در زندگیتان ایجاد کند فورا آن فکر را متوقف کنید و اجازه ندهید ادامه پیدا کند. به افرادی فکر کنید که در شرایطی مشابه شما بوده‌اند و شکست خورده‌اند اماتوانسته اند موفق شوند، آنها چه کردند که موفق شدند؟ شما در این شرایط چه کار می‌توانید کنید تا موفق شوید؟ فکر‌کردن به شکست‌ها کافی است از این به بعد به پیروزی و راه‌هایی که برای رسیدن به آن پیش رو دارید فکر کنید. از دوستان و افراد خانواده‌تان بخواهید به شما کمک کنند که راهی برای موفق‌شدن بیابید. مسلما در طول زندگیتان مواردی بوده‌اند که با توانایی‌های خودتان موفق شده‌اید به جای اندیشیدن به شکست‌ها از این به بعد به پیروزی‌هایتان فکر کنید، در هر موفقیتی به دنبال نقش خودتان در آن پیروزی باشید، چه کردید که موفق شدید؟ در پیروزیهایتان به دنبال دیگران نباشید، خودتان را بیابید. زمانی که به شکست‌های قبلی فکر می‌کنید خودتان را مقصر اصلی نبینید، واقع‌بین باشید، چه چیزی باعث شد شکست بخورید. اگر اتفاقات و افرادی غیر از شما مقصر بودند که دلیلی ندارد خودتان را سرزنش کنید و اگر خودتان مقصر واقعی بودید سرزنش‌کردن بی فایده است از آن شکست درس بگیرید و در موارد بعدی آنها را تکرار نکنید. واقعیت این است که در زندگی شرایطی وجود دارد که ما نمی‌توانیم آنها را کنترل کنیم، اما با باور به این که تلاش‌های ما نتیجه دارند و تاثیرگذار خواهند بود می‌توانیم از سخت‌ترین و بدترین شرایط با احساس بهتری عبور کنیم و از زندگیمان بیشتر لذت ببریم.

  نویسنده: آتوسا نجفی

نشانی مطلب در وبگاه مرکز مشاوره دانشجویی:
http://idea.iust.ac.ir/find-40.10677.30416.fa.html
برگشت به اصل مطلب